مهد کودک
عزیزممم الان ٥ روزهکه میری مهد وسط روز میام بهت سرمیزنم وشیرمیدم ولی هر دفعه تو قیافت گریه دارو بعدش هم پشت سر من گریه میکنی ودست وپا میزنی خیلی ناراحتم جیگرمبراتکبابمیشه دکترت رو عوض کرد ممیبرمت پیش دکتر حفیظی راستی دیروز تو بالاخره سینه خیز اومدی تاتو اشپزخونه همش دلت میخواد یه جارو بگیری و وایسی ببخش مجبورم بذارمت مهدددددلم میخواست همش پیش هم باشیم ولی چه میشه کرد خیلی کوچولوییی مادر بودن در اصل زن بودن کار سختیههههه زن خیلی تحمل داره خیلی سختی میکشه روز اول که با بابا بردیمت مهد جفتمون ناراحت و بغض کرده بودیم گاهی ظهر ها بابا میارتت امیدوارم زودتربا محیط مهد اشنا بشی و عادت کنی ...
نویسنده :
دریا
11:19